من منتظرم بیان بگیرن ببرنم من مالک این وبلاگم و از تهدیدهات عکس گرفتم و شکایت کردم اصلا شما به چه حقی منو تهدید میکنی ؟ اینجا شما چکاره‌ایی که میایی منو فحش میدی ؟ شما شکایت کن منم شکایت میکنم ببینم کار کی کثیفه آدم ناحسابی پیله شدی که چی ؟ اصلا شما کی هستی ؟ هدفت از این تهدیدها چیه ؟
میگم اینایی که میان وبلاگم و خصوصی پیام میزارن و تهدیدم میکنن بنظرتون گوشی j7 سامسونگ گوشی خوبیه بگیرم یا امنیتش پایینه ؟ حالا در مورد J7 Prime هم نظرتونو بگین خوشحال میشم امنیتش خیلی مهمه برام J7 Prime پایینه امنیتش یا خیلی پایینه ؟ منتظر جوابتون هستم یه ردی از خودت بزار مث دو تا آدم عاقل حرف بزنیم خودی‌ام تو رو خدا شکایتم نکن ضمنا اگه دو کلمه درس و کتاب قانون خونده باشی من قانونا مالک این وبلاگم و هر چی دلم بخواد که منافی عفت نباشه اینجا مینویسم
یک ماهی میشه که گوشیم ترکیده دست عسلی درد نکنه انداخت تو آب این چند مدت دوباره دارم روی کیبرد لپ تاپم میزنم و کلمات رو از اینجا تایپ میکنم مثل قدیما رمان من پیش از تو داره خوب پیش میره.عالیه.باهاش ارتباط خوبی پیدا کردم آخرین داستانی که خوندم رمان قرار های پشت بام از آقای حامد حیدری سوران بود خخخخخخخخخخخخخخخ جالبه که آدم شوهر نویسنده داشته باشه البته بدی هایی هم داره اینکه نویسنده ها بیشتر روزمرگی ها و زندگی خودشونو مینویسن.شاید هم با کمی تغییرات
از این به بعد با کلی خبر خوب میام اینجا امروز دوباره رفتم دانشگاه خبر خوب اینکه من فکر میکردم 33 واحدم مونده ولی 31 ی مونده دوم اینکه احتمال زیاد از ترم مهر دوباره شروع میکنم یکم میترسم یعنی بعد ۴ سال دوری من میتونم؟ یعنی از دیدن دانشجوهای جوان حس بدی نمیگیرم؟ یعنی میرسم تمام واحدها رو پاس کنم؟ و هزار تا سوال دیگه ولی این بار با هربار فرق داره میخوام دوباره متولد بشم شاید دیگه نتونم تو مسیر زندگی به عقب برگردم و یه سری از چیزارو تغییر بدم ولی میتونم آینده
دلم خیلی برای آهنگ وبلاگم تنگ شده انگار حال و حوای دیگه ای به حرفایی که میزدم میداد با اینکه بعضیا میگفتن گند میزنه به آهنگی که تو سیستمشون گوش میدادن.خخخخخخخخ امروز روز اول مهد کودک علی بود برای تغذیه گذاشتم لقمه گرفتم کاری که هیچ وقت مادرم برای من نکرد هه
اولین بار تو به آغوش کشیدی تنو با بوسه های تو شدم عاشق من بگذرد سالی و صد سال دگر میشم از یاد تو من فارغ نه … پیر میشم پیر میشم و تو در ذهن منی و عصایی که میخورد به زمین من شدم بارکش خاطره ها کمرم خم شد از این فاصله ها زندگی عشق قماری که من باختمش من باختمش عاشقان از بغل هم خدا کاش نرن …
کاشکی هیچوقت من پیش از تو رو نمیخوندم امشب آخرین صفحات رو با اشک تموم کردم انگار چشمام و قلبم پر شدند و در خود شکستن دلم میخواست کسی در آغوش بگیره منو و با هم هق هق کنیم ولی خب اینجا هیچکس مثل من احساسی نیست حتی حامدم با خنده ازم گذشت و با لحن تمسخر یادآور شد که فقط یه قصه بوده ولی من باهاش زندگی کردم. بگذریم .
فردا دوباره باید پیگیر کمسیون دانشگاه بشم خدا کنه همه چیز اوکی بشه و من یکم از لاکم دربیام و از اینجا بیرون بزنم دنبال یه کار هم هستم بچه ها که دیگه بزرگ شدن و مهد میرن تاثیر من پیش از تو خیلی بیشتر از یه کتاب بود انگار از دیشب کلی تغییر کردم دیگه وابسته کسی نیستم خودم باید تنهایی بتونم به قول ویل باید از منطقه ی امن خودم بیام بیرون و کلی چیز جدید رو تجربه کنم حتی باید سقوط آزاد رو هم تجربه کنم ادامه دارد.
دیگه کم کم این بی حالی ها و سرگیجه ها داشت اذیتم میکرد رفتم دکتر گفت این حالات عصبیه البته کمی هم به تیرویید ربط داره انگار پنیک اتک کامل ازم بیرون نکشیده و میخواد از پا در بیارتم نمیدونم منشا این مشکلات چیه و کجاست جالبه که خودم نمیتونم پیداش کنم راستی از دانشگاه خبر خوشی ندارم رشته ی منو متقاضی نداره تو واحد ما یا باید مدرک معادل کاردانی بگیرم یا رشتمو عوض کنم و از اول شروع کنم و یا انتقالی بگیرم ولی خب مساله ی مهمم همین بی حالیهاس که حامد دلیلشو بی
وقتی عشق از وجود آدم میره همه چیز باهاش میره حتی دیگه هیچ شناختی از خودم ندارم که پیوست پروفایلم کنم دیشب داشتم عکس های قدیمی رو نگاه میکردم درسته اون موقع هم سختی داشتم تو زندگیم ولی تو چهره م پر از انرژی و عشق و امید و آرزو بود ولی حالا از همه ی اونا آرزو کردنش برام مونده قدیما شب که میشد وقتی سرمو روی بالشت میذاشتم کلی خیال و آرزو و هیجان از اتفاقات آتی میومد سراغم ولی حالا حتی یادم نمیاد کی خوابم برده وقتی عشق زندگیتو پیدا کردی محکم بچسب بهش و نذار پر
درباره این سایت